شيخ محمد خياباني، روح بيدار و حماسه خروشان آذربايجان(4)


 

نويسنده:منصور پور مؤذن




 

بخش پنجم : پايان جنبش خياباني
 

انتخاب مخبر السلطنه (مهديقلي خان هدايت ) به ايالت آذربايجان
قبل از پرداختن به اقدامات مبخرالسلطنه در آذربايجان، بررسي پيشينه وي هر چند به صورت مختصر ضروري به نظر مي رسد. بررسي كارنامه سياسي وي هزار چهره بودن وي را بر همگان آشكار مي سازد. زماني كه سرپرست كارهاي پستي بود به جرم حيف و ميل و سوء استفاده از بروات به دستور وزير پست زنداني مي شود. در بحبوحه اختلاف مجلس اول با محمدعلي ميرزا، رل ميانجي را بازي مي كند و به اصطلاح با گرگ دنبه مي خورد و با چوپان گريه سر مي دهد. در كابينه نظام السلطنه مافي والي آذربايجان مي شود و چون در تبريز شور آزاديخواهي و موقعيت مناسب مجاهدان را مي بيند، آزاديخواه از آب در مي آيد. چون هوارا پس مي بيند، فرار را بر قرار ترجيح مي دهد و راه ديار فرنگ را پيش مي گيرد. پس از فتح تهران از طرف فاتحين به حكومت آذربايجان منصوب مي گردد. اين بار با اشاره روسيه و انگلستان درصدد خلع سلاح مجاهدان بر مي آيد و عرصه را بر آزاديخوهان تنگ مي كند و عده اي از آنها را تبعيد مي كند و در دور كردن سردار و سالار ملي از تبريز نقش اساسي بازي مي كند. در گرما گرم بحران التيماتوم به سمت والي فارس به آن ديار مي رود و در اثر خوش خدمتي ها به انگليسي ها در سركوب جنبش هاي ضد انگليسي موجبات رضايت انگليسي ها را فراهم مي آورد.(1)

به شهادت رسيدن خياباني و پايان جنبش
 

مخبر السلطنه براي خفه كردن قيام و آزادي از تهران رهسپار و در نيمه ذيحجه سال 1338 وارد تبريز شد. وي بدون مأمور و محافظ مسلحي وارد تبريز گرديد تا كسي گمان بد نبرد. مخبر السلطنه به علت اقامت شيخ در عالي قاپو به ناچار در منزلي در شمشكلان اقامت كرد. وي در نهان با رئيس قزاقخانه تبريز كه يك كلنل روسي بود تماس گرفت و طرح براندازي قيام و حكومت خياباني را ريخت و منتظر فرصت ماند. زماني كه بسياري از نيروهاي مسلح قيام براي دفع اشرار به مناطق مختلف از جمله قره داغ مي رفتند، فرصتي فراهم شد و در سپيده دم يكشنبه 21 شهريور 1299 قزاق هاي مسلح به دستور و تباني مخبرالسلطنه و كلنل روسي به تبريز ريختند و شهر را به تصرف خود در آوردند.
خانه هاي آزاديخواهان و طرفداران خياباني را غارت كردند و آتش زدند و برخي از آنها را كشتند. خياباني چون حمله قزاق ها را ديد خود را از پنجره به كوچه انداخت و همسرش اسلحه را به او داد و او به خانه همسايه اش «شيخ حسنعلي ميانجي» رفت. شيخ حسنعلي پيشنهاد كرد
كه به نزد مخبرالسلطنه برود و وساطت كند ولي خياباني نپذيرفت و چون اصرار شيخ حسنعلي را ديد، برخاست تا برود. شيخ حسنعلي او را در آغوش گرفت و نگذاشت. خياباني قول داد كه اگر قزاق ها به خانه او حمله كنند، در آن خانه تيراندازي نكند. فرداي آن روز، بعد ازظهر 22 شهريور 1299 (29 ذيحجه 1338) قزاق ها از مخفيگاه خياباني مطلع شدند و به خانه شيخ حسنعلي ريختند. خياباني از زير زمين خانه، اسماعيل قزاق و افراد مسلح او را مي ديد و مي توانست همه را با شليك گلوله از پاي در اندازد ولي به احترام قولي كه به صاحبخانه داده بود تيراندازي نكرد. اسماعيل قزاق از پنجره زيرزمين، خياباني را ديد و بلافاصله چند تير به سوي او خالي كرد. خياباني پس از ناله خفيفي به زمين افتاد و به شهادت رسيد.(2) قزاقان جنايتكار به كشتن شيخ قناعت نكردند و بازويش را با شاشقه قطع كردند و جنازه اش را با بي احترامي بيرون كشيده و در روي يك نردبان كوچكي گذاشته و با هلهله و شادي به دربار مخبرالسلطنه آوردند. بدين ترتيب يكي ديگر از شهيدان بزرگ اسلام، سربلند و سرخ كفن به صف ديگر شهدا پيوست و آزاده مردي با ترجيح دادن مرگ بر تسليم، ورقي تابناك بر تاريخ «شهيدان فضيلت» بيفزود.

بخش ششم : تحليلي بر جنبش شيخ محمد خياباني و جنبه ضد سكولاريسم آن
 

تحليل برخي مورخان با استفاده از مرامنامه حزب دموكرات مبني بر انفكاك كامل قوه سياسي از قوه روحاني، اين زمينه را فراهم آورده است كه به جنبش شهيد خياباني جنبه سكولاريسم بدهند و نيزاين جنبش را متمايل به تجزيه آذربايجان بدانند. در اين بخش سعي بر اين است كه با تبيين افكار و اقدامات شيخ جنبه هاي ضد سكولاريسم آن بررسي گردد. ابتدا
لازم است واژه سكولار و ويژگي هاي آن به طور مختصر مورد بررسي قرار گيرد:
براي سكولاريسم (Secolarism) و مشتقات مربوط به آن در زبان فارسي معادل هاي فراواني به كار برده شده است. در ترجمه سكولاريسم: دنيا پرستي، اعتقاد به اصالت امور دنيوي، غير دين گرايي، ناديني گري، جدا شدن دين از دنيا، دنيويت، دنيوي گري، روشنفكري غير مذهبي، مذهب جدايي دين از سياست (حكومت) به كار برده شده است.(3)
آنچه از مقالات شيخ در روزنامه تجدد و يا از مطالب ياران نزديك وي همچون مرحوم محمد علي بادامچي در كتاب شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني و يا از نطق هاي شيخ استنباط مي گردد و مورد اتفاق نظر بسياري از صاحب نظران مي باشد اين است كه شيخ استنباط مي گردد و در مورد اتفاق نظر بسياري از صاحب نظران مي باشد اين است كه شيخ به عنوان يك عالم و مصلح ديني و يك رهبر قرآني و روحاني انقلابي، انديشه اي جزاستقرار بخشيدن به احكام اسلام و بسط عدالت قرآن و تشكيل يك حكومت اسلامي نداشته است.
ياران او مردم فراواني كه دنبال او مي رفته اند روشن بوده است كه خياباني مي خواهد با از بين بردن نفوذ بيگانگان و قطع كردن دست خائنان داخلي و دادن جهت اجتماعي واصلاحي به جامعه به طرف يک حکومت ملي- اسلامي گام بردارد و از اين رو هم خود مي دانسته است و هم ياران او مي دانسته اند كه وقتي رشته را به دست آورد هر نيكي را كه بخواهد و موافق احكام اسلام و نواميس قرآن تشخيص دهد در توده پديده خواهد آورد.(4)
مقصود از حكومت اسلامي، حكومتي است كه قوانين آن بر اساس اراده تشريعي خداوند سبحان تنظيم شده و به اجرا در مي آيد و حاكمان دراين حكومت به اراده تشريعي خداوند عهده دار اين منصب هستند. بنابراين براي رسيدن به اراده خداوند متعال بايد از متد و روش علمي پذيرفتني پيروي كرد. پس حكومت ديني حكومتي است كه قوانين آن با خدا و دين او
ارتباط دارد و شاخصه حداقلي حكومت سكولار اين است كه به اراده خدا و دين او بي ارتباط است.(5)
چگونه مي توان به جنبش يك عالم ديني همچون شيخ محمد خياباني كه با اتكا به تكليف الهي و مكتب انبيايي خويش در ادامه راه پيامبران و امامان و براي استقرار بخشيدن به دين خدا نجات جامعه به پا مي خيزد و دست به اصلاحات و اقدامات مي زند نسبت ضد ديني دارد.
بعد از رسيدن دوره غيبت كبري، عالمان آگاه و متعهد شيعي خويشتن را با مسئوليتي سنگين رو به رو ديدند. آن كار، حفظ دين خدا در سطح عملكرد اجتماع و سياست ها و قدرت ها و قلب توده ها و ملت ها بود. شهيد خياباني به عنوان يكي از مظاهر مسلم يك عالم شيعي در صدد تحقق آرمان هاي والاي مذكور بود. بدين سبب جاي تعجب نيست كه تنگ نظران و حسد ورزان در صدد باشند افكار شيخ را بر خلاف افكار و اقدامات وي نشان دهند. مخالفان شيخ كساني بودند كه نمي توانستند تلاش و انديشه او را براي ايجاد قدرت يك ديني است تحمل كنند و از سوي ديگر نمي پذيرفتند يك عالم روحاني يك نهضت اصلاحي بزرگ را به سامان برساند. بنابراين خرده گيري هاي آنها از روي رشك و حسد و تنگ نظري بوده است.(6)

خياباني و يكپارچگي ايران
 

در رد اتهام تجزيه طلبي شيخ محمد خياباني كافي است به اظهارات چند تن از مورخان كه نسبت به اقدامات و افكار شهيد خياباني نظر مساعدي نداشتند اشاره گردد؛ احمد كسروي در كتاب تاريخ هيجده ساله آذربايجان در مورد شيخ اظهار مي دارد:
خياباني همچون بسياري از ديگران آرزومند ايران مي بود و يگانه راه آن را به
دست آوردن سر رشته داري (حكومت) مي شناخت و از سوي ديگر پس از بهم خوردن امپراطوري روس تركي زبانان قفقاز در باكو و آن پيرامون ها جمهوري كوچكي پديد آورده آن را «جمهوري آذربايجان» ناميده بودند. آن سرزمين نامش در كتاب ها «آران» است، ولي چون اين نام از زبان ها افتاده بود و از آنسوي بنيانگذاران آن جمهوري اميد و آرزوشان چنين مي بود كه با آذربايجان يكي گردند، از اين رو اين نام را براي سرزمين و جمهوري خود برگزيده بودند. آذربايجانيان كه به چنان يگانگي خرسندي نداشته و از ايراني گري چشم پوشي نمي خواستند از آن نامگذاري قفقازيان سخت رنجيدند و چون آن نامگذاري شده بود و گذشته بود كساني مي گفتند : بهتراست ما نام استان خود را ديگر گردانيم، همانا پيشنهاد آزاديستان، از اين راه بود، هر چه هست خياباني آن را پذيرفت.(7)
حامد الگار در مقابله نيروهاي مذهبي در ايران قرن بيستم به اين مطلب اذعان مي كند كه :
جنبش خياباني گر چه محدود به آذربايجان بود. اما قصد جدايي طلبي نداشت، بلكه بازتابي از جنبش مشروطه خواهان بود كه اهدافي ميهن پرستانه داشت و بنيان عاطفي آن اسلامي بود.(8)
مهدي مجتهدي در كتاب رجال آذربايجان در عصر مشروطيت ذكر مي كند:
در ايام قيام همواره صحبت از تماميت ايران است، زبان فارسي زبان محبوب و رسمي است گو اينكه نطق ها به تركي است. شعار حزب جمله «آذربايجان جزء لاينفك ايران است» مي باشد.(9)
اگر خياباني ياغي بود، چرا مخبر السلطنه منكر قتل او مي شود و به اصطلاح نعل وارونه مي زند و در كتاب خاطرات و خطرات خود چنين وانمود مي كند كه خياباني خودكشي كرده است. مگر يكنفر ياغي نبايد كشته شود؟ مگر دفع يك نفر «متجاسر» افتخار آور نيست ؟ اگر
خياباني تجزيه طلب بود، چرا قاتل رجاله پس ازآن همه بي احترامي به نعش خياباني چپاول و غارت و ويران كردن خانه او و جلوگيري از برگزاري مجلس سوگواري و... با وقاحت و بي شرمي ادعا مي كند:
منزل خياباني را دادم تعمير كردند، اثاثيه براي اولادش تدارك ديدم، حقوق براي اولادش خواستم، شش هزار تومان از هر محل نزد ناظم الدوله جمع شده بود به اولادش دادم، جعبه عيالش را گماشته خودش كه مسبوق بود از زير خاك درآورده بود، رد كردم. در تشريفات هفته و سال او مساعدت كردم و در سال او تمام اجزاي ادارات حاضر شدند، در تهران سيد كمره اي براي او ختم گزارد.
اگر خياباني تجزيه طلب بود، چرا در طول عمر شش ماهه نهضت و در ضمن سخنراني هاي مفصل و متعدد خود به اين امر اشاره نمي كند و بر عكس بارها در مقابل هزاران نفر با صداي رسا اعلام مي كند:
هدف قيام ما عظمت ايران است و آذربايجان جزء لاينفك ايران و ايران جزء‌ لايتجزاي آذربايجان مي باشد.
اگر خياباني ياغي بود چرا با سياست توسعه طلبي روس ها و عثماني ها در آذربايجان مخالفت مي كرد و مدت ها در به در و زنداني مي شد؟ بالاخره اگر خياباني فكر تجزيه آذربايجان را داشت، چرا موقعي كه وثوق الدوله آذربايجان را عضو فاسد و به زعم خود قطع شدني مي دانست، فرياد اعتراض وي از همه بلندتر بود؟
تغيير نام آذربايجان به آزاديستان علاوه بر اينكه اتهام او را كه از چشمه بي اطلاعي و غرض ورزي آب مي خورد، رو مي كند، بلكه دليل محكمي به ميهن پرستي رهبر جنبش آزاديستان نيز مي باشد.
اصولا تغيير نام چه ربطي به تجزيه طلبي مي تواند داشته باشد ؟ چرا كه در طول تاريخ، بارها نام شهرها و ايالات كشور ما بنا به دلايلي عوض شده اند. از سوي ديگر تجزيه خواهان و توسعه طلبان چه نيازي به چنين آويزهايي دارند؟ چنانچه اكثر مناطقي كه در زمان فرمانروايي
سلسله قاجار با خنجر بيگانه از پيكر وطن جدا شده اند، نامشان هنوز بدون تغيير باقي مانده است. خياباني بايد هم در نظر مخبرالسلطنه ها و اربابان بيگانه اش تجزيه طلب تلقي گردد، زيرا وي آرزومند بود، وطن خويش، ايران را از چنگال خون آشام جهانخواران و دستيار وطنخوار آن نجات دهد.
تاريخ هرچه مي گويد يا نگويد تنها حقيقت آنكه، شيخ از معدودترين مجاهدين معنوي و جنگيان فكري بوده است كه او را در نظر آيندگان بزرگ خواهد نمود... آن روز كه شيخ در زيرزمين خانه همسايه اش به دست قزاقان آزموده روسي كشته گرديد، همان روزنيز سروش آ‍زادي تاج شاهي بر سرش نهاد و زمام حكومت را درعالم افكار به دستش داد. سلطنت اشرار كجا و سلطنت افكار كجا؟
خياباني نابغه اي بود بي همتا و فيلسوفي بود سياستمدار. در ميهن دوستي و عشق به توده همسنگ اميركبير بوده است و تأسف اينكه طومار زندگي هر دو به دست پليد بيگانه و به ياري چند «دوله» و «سلطنه» بيگانه پرست در نورديده مي شود و ايران از وجود چنان رهبران ملي و آگاه محروم مي گردد.(10)

پي نوشت ها :
 

1 ـ همان، ص 259.
2 ـ دايره المعارف تشيع، همان، ص 347.
3 ـ حميد پارسانيا، «سكولاريزم و معنويت »، فصلنامه تخصصي علوم سياسي، قم، مؤسسه اموزش عالي باقر العلوم، ش 32، زمستان 1384، ص 7.
4 ـ محمدرضا حكيمي، بيدارگران اقاليم قبله، تهران، نشر فرهنگ اسلامي، ص 159.
5 ـ عسكري سليماني اميري، «تقابل حكومت اسلامي و حكومت سكولار»، فصلنامه تخصصي علوم سياسي، قم، مؤسسه آموزش عالي باقرالعلوم، ش 32، زمستان 1384، ص 873.
6ـ محمد رضا حكيمي، همان، ص 161.
7 ـ احمد كسروي، همان، ص 873.
8 ـ حامد الگار، نيروهاي مذهبي در ايران قرن بيستم، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1375، ص 276.
9 ـ مهدي مجتهدي، رجال آذربايجان درعصر مشروطيت، تهران، زرين، 1377، ص 136.
10 ـ رحيم رئيس نيا، ناهيد عبدالحسين، همان، ص 267-270.
 

منبع: نشريه 15 خرداد، شماره 14.